حال ما در ماه ژوئن
از فردا صبح میزنم بیرون تا کمی پول اوکی کنم.برای اجاره خونه و مخارج.چندتا ایده دارم که روشون کار میکنم از فردا ببینم میشه پولشون کرد یا نه.
تا ماه دیگه ک تکلیفمون روشن شه,نمیشه کاری کرد.
زبان جلو روی ماست و بی پولی.
میسپریم خودمونو ب قصه ی زندگی.هرچی پیش اورد برامون.قصه فعلا اینه
و همه چی این سپردنس.
وقتی یادبگیریم همه چی خودش جلو میره.بی قضاوت ما.بی ترس.بی استرس.بی نگرانی ما.
رها کنیم خودش جلو میره
و مطمین باشیم یکی هست ک هوا رو داره.. تازه معنای زندگی رو میفهمیم.
ک چ زیباست.با اطمینان بریم جلو و لذت ببریم و تلاش کنیم
و من هیچوقت زیاد فرصت نداشتم تا بشینم رو خودم و ایمانم ب سرنوشت کار کنم .میدونم هرچی کار کنی اروم تر میشی و مطمین
و ما از حرف , بسیاریم.
زندگی جالب بود همیشه برام.
و اکنون ب جایی رسیدم ک فهمیدم هرچی شده و اومده و رفته یه قصه بوده..
برای هدفی
ما از اول اگه اینو بفهمیم ... تلاش میکنیم با شادی و بی فکر ب نتیجه
این اگر جا بیفته در ما.شاد ترین و مطمین ترینیم
چون همیشه ما استرس اینده رو داریم
ک چی میشه
اما نباس این اصلش باشه.زندگی به این قشنگی,نباس این رسمش باشه.ما اشتبا رفتیم ی جا رو
زندگی قشنگه.این حس بد ترس و نگرانی توش چی میخاد پس؟ پس این مال زندگی نیس
انگار زندگی میگه این همه زیبایی .لذت ببرین و مطمین از نتیجه باشین
برید جلو هرچه بادا باد
اما این از درک بشر خارجه.
Comments
Post a Comment