سیزده سپتامبر دوسلدورف ..... یک بُعد از مهاجرت، عصرهای پاییزی خلوت ، تنها و دلگیره کنمیدونی متعلق ب کجایی دلت خونه دوستات محله ت و کشورتو میخاد اون لحظه گوربابای هرچی اروپا کردن . اون لحظه یه عصر در ولیعصر، با چارتا رفیق همزبون میخای ک توچشمشون نگا کنی حال بیای بگی بخندی بچرخی کل ولیعصرو بیای پاییننفهمی ساعت چنده یکیاز ابعاد مهاجرت این واقعیت هست ک گاهی عصری پاییزی فکمیکنی فقطخودت یکی دراینکشوری . نه احساس تعلقی به اینجا داری نه هیچی . همچون یک مهمون موقت . اما مهمونی که کسی تحویلش نمیگیره . در مهمانخانه نشسته و صابخونه کاری باهاش نداره . در بهشت بودن هم تنها بودن بیفایدس با پررویی تمام، کنار میام با این واقعیت از زندگیم که درجوونیم چنان باید از گوشه ای ،زندگی رو مینگرستم راضی ام به هرچی قصه زندگی برامرقمزده و منتظر انچه هستم ک بعدترخواهد داد . نگفتم ک بترسین بگین چه دلگیر . گفتم ک گفته باشم . گپی ز